-
نامه را برگردانید !
پنجشنبه 23 بهمن 1393 14:51
نامه ای که امام از صداو سیما ، پس گرفت عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ قَالَ کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ص یَقُولُ لِوُلْدِهِ: اتَّقُوا الْکَذِبَ الصَّغِیرَ مِنْهُ وَ الْکَبِیرَ فِی کُلِّ جِدٍّ وَ هَزْلٍ فَإِنَّ الرَّجُلَ إِذَا کَذَبَ فِی الصَّغِیرِ اجْتَرَى عَلَى الْکَبِیرِ حضرت باقر علیه السلام فرمود: على بن حسین بفرزندنش...
-
این دوتا رفیق
پنجشنبه 9 بهمن 1393 21:14
رفاقت هم ، رفاقت به سبک شهدا... شهید هاشمی و شهید تورجی زاده محمد رضا و رحمان هردو رفیق بودن بچه محل و عضو یک گردان و...باهم عقداخوت بسته بودن . محمد فرمانده گردان بود و رحمان بیسیم چیش.اما رحمان تو کربلای 5 پرکشید و رفت ... محمد رضا خیلی بیقراری میکرد چند بار وقتی می خواست مداحی کنه اول دعا موقع گفتن بسم الله تا...
-
درس خداشناسی
دوشنبه 6 بهمن 1393 22:47
جوابی که همه را حیرت زده کرد: پسر کوچکی بعد از بازگشت به نزد خانواده اش از آنها خواست که یک عالم دین برای او حاضرکنند تا به 3سوالی که داشت جواب بدهد. بالاخره یک عالم دین برای ایشان پیدا کردند و بین پسربچه و عالم صحبتهای زیر رد و بدل شد : پسربچه: شما کی هستی؟ و آیا می توانی به سه سوال بنده پاسخ دهی؟ معلم: من عبدالله،...
-
عنایت سید کریم به آیت الله مرعشی نجفی
یکشنبه 5 بهمن 1393 22:09
حضرت آیت الله العظمی مرعشی نجفی رحمةاللهعلیه، پس از آنکه مقطعی از درسش را در نجف به پایان میبرد به تهران میآید و مقدّمات ازدواج ایشان فراهم میشود. پدر دختر، شرطی را برای ایشان مطرح میکند تا پس از تحقّق آن، دختر به خانه بخت برود. شرط پدر دختر، تهیه این اقلام بود: یک جفت گوشواره، چهار عدد النگو، دو عدد پیراهن، دو...
-
این هم میگذرد ...
شنبه 4 بهمن 1393 23:57
ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﭘﺲ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺷﻬﺮ می گذﺷﺘﻢ، ﭼﺸﻤﻢ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﮐﻔﺸﻬﺎﯼ ﮔﺮﺍﻧﻘﯿﻤﺖ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﺮﯾﺴﺖ. ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ "ﺍﯾﻦ ﻫﻢ می گذرد" ﻋﻠﺖ گریه اش ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﺧﻂ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ. ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﻫﯿﺰﻡ ﻣﯿﻔﺮﻭﺧﺘﻢ و ﺣﺎﻝ ﺻﺎﺣﺐ...
-
نماز شاه کلید است
یکشنبه 9 آذر 1393 22:28
جوانے نزد شیخ حسنعلے نخودکے آمد و گفت : سـ ه قفل در زندگے ام وجود دارد و سـ ه کلید از شما مےخواهم. قفل اول اینست کــ ه دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم. قفل دوم اینکــ ه دوست دارم کارم برکت داشته باشد. قفل سوم اینکــ ه دوست دارم عاقبت بخیر شوم. شیخ فرمود : براے قفل اول نمازت را اول وقت بخوان. براے قفل دوم نمازت را...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 مهر 1393 20:55
کشاورز و الاغ پیر کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد. پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود. مردم با سطل روی سر...
-
به خدا اعتماد کنیم
جمعه 28 شهریور 1393 23:17
هست امیدی چون خدایی هست.... اعتماد کن کوهنوردی میخواست از بلندترین کوه بالا برود... او پس از سالها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار کار را فقط برای خود می خواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود. شب، بلندی های کوه را تماماً در برگرفته بود و مرد هیچ چیز را نمی دید. همه چیز سیاه بود و ابر روی...
-
بجای بوسیدن ، به قرآن عمل کنیم
جمعه 14 شهریور 1393 12:46
مردی همسر و سه فرزندش را ترک کرد و در پی روزی خود و خانواده اش راهی سرزمینی دور شد... فرزندانش او را از صمیم قلب دوست داشتند و به او احترام می گذاشتند. مدتی بعد ، پدر نامه ی اولش را به آن ها فرستاد. بچه ها آن را باز نکردند تا آنچه در آن بود بخوانند ، بلکه یکی یکی آن را در دست گرفته و بوسیدند و گفتند : این نامه از طرف...
-
داستانی زیبا از تأثیر قرآن بر دل
جمعه 7 شهریور 1393 11:23
مرا بخوانید تا به شما پاسخ دهم . غافر آیه ۶۰ من معنی قرآن را متوجه نمیشوم ==================== یک مسلمان سالخورده، بر روی یک مزرعه در کوهستانهای “کنتاکی شرقی”(یکی از ایالت های آمریکا) همراه با نوه جوانش زندگی می کرد. پدربزرگ هر صبح زود بر روی میز آشپزخانه می نشست و قرآنش را می خواند. نوه اش تمایل داشت عین پدربزرگش...
-
سنگ سر راه
پنجشنبه 6 شهریور 1393 00:28
در زمان های گذشته،پادشاهی تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد و برای اینکه عکس العمل مردم را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند. بسیاری هم غرولند می کردندکه این چه شهری است که نظم ندارد. حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و ... با وجود این هیچ...
-
ناامیدی شیطان
سهشنبه 28 مرداد 1393 22:50
وقتی شیطان نا امید می شود مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند.لباس پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد،خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد.. در راه به مسجد ودر همان نقطه مجدداً زمین خورد!...
-
همسر بد نعمت است !
پنجشنبه 16 مرداد 1393 18:17
مرحوم مقدس اردبیلی مرحوم مقدس اردبیلی زنی داشتند که ایشان را دائما می کوبید و به ایشان ناسزا می گفت! روزی شخصی نزد مقدس رفت و به ایشان گفت: این زن شایسته شما نیست شما با این بزرگی حیف است چنین همسری داشته باشید. طلاقش دهید و راحت شوید!!! مقدس اردبیلی فرمود: این زن برای من نعمت است؛ چرا که وقتی بیرون از خانه همه من را...
-
دوستت دارم
دوشنبه 13 مرداد 1393 00:29
میگویند آن گاه که یوسف در زندان بود، مردی به او گفت: تو را دوست دارم یوسف گفت: ای جوانمرد ! دوستی تو به چه کار من آید؟ از این دوستی مرا به بلا افکنی و خود نیز بلا بینی! پدرم یعقوب، مرا دوست داشت و بر سر این دوستی، او بیناییش را از دست داد و من به چاه افتادم زلیخا ادعای دوستی من کرد و به سرزنش مصریان دچار شد و من...
-
آیت الله اراکی و خواب دیدن امیر کبیر
جمعه 10 مرداد 1393 21:10
آیت الله العظمی اراکی فرمود: شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت پرسیدم : چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟ با لبخند گفت : خیر سؤال کردم : چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟ گفت : نه با تعجب پرسیدم : پس راز این مقام چیست؟ جواب داد : هدیه مولایم حسین(ع) است! گفتم : چطور؟ با اشک گفت :...
-
توسل و پادشاه عربستان
جمعه 10 مرداد 1393 02:20
مناظره ای جالب علامه سید شرف الدین عاملی باپادشاه عربستان: توسل به پیامبر (صلی الله علیه واله) آقای سید شرف الدین (صاحب کتاب ارزشمند المراجعات)، در عصر حکومت «ملک عبدالعزیز» برای زیارت خانه خدا به مکه رفت. در عید قربان در کنار سایر علما به کاخ پادشاه سعودی دعوت شد، تا طبق معمول در عید قربان به او تبریک بگویند. او به...
-
شهریار شعرت را بخوان
شنبه 28 تیر 1393 23:50
ماجرای شعر معروف شهریار آیت الله العظمی مرعشی نجفی بارها می فرمودند شبی توسلی پیدا کردم تا یکی از اولیای خدا را در خواب ببینم . آن شب در عالم خواب , دیدم که در زاویه مسجد کوفه نشسته ام و وجود مبارک مولا امیرالمومنین (علیه السلام) با جمعی حضور دارند . حضرت فرمودند : شاعران اهل بیت را بیاورید . دیدم چند تن از شاعران عرب...
-
خدا را می توان دید !
شنبه 28 تیر 1393 23:46
مرشدی با خود زمزمه کرد:خدایا با من حرف بزن،پرنده ای آواز خواند ولی او نشنی او با صدایی بلند گفت:خدایا با من حرف بزن،رعدی در آسمان غرید ولی او به آن گوش نکرد.اطرافش را نگاه کرد و گفت:خدایا بگذار تو را ببینم،ستاره ای درخشید ولی او آنرا ندید.او فریاد زد:خدایا معجزه ای به من نشان ده و نوزادی در همسایگی او به دنیا آمد ولی...
-
بهشت پاداش پاک کردن مال از حرام
شنبه 21 تیر 1393 00:05
در جلد پنجم کتاب فروع کافی آمده است : شخصی از کارمندان دستگاه بنی امیه و درعین حال از طرفداران امام صادق(ع) بود. این شخص دوستی داشت که با امام صادق رابطه داشت و از او خواهش کرد که ترتیب ملاقاتش را با امام بدهد تا با امام دیداری داشته باشد . وقتی امام اجازهی ملاقات را به این فرد داد ، به خدمت امام رسید . به امام عرض...
-
ارزش انسان به چیست ؟
جمعه 20 تیر 1393 23:41
خاطره ای خواندنی از علامه محمدتقی جعفری علامه محمد تقی جعفری ره میگفتند: برخی ازجامعه شناسان برتر دنیا در دانمارک جمع شده بودند تاپیرامون موضوع مهمی به بحث و تبادل نظر بپردازند. موضوع این بود: ارزش واقعی انسان به چیست؟ برای سنجش ارزش بسیاری ازموجودات،معیار خاصی داریم. مثلا معیار ارزش طلا به وزن و عیار آنست.معیار ارزش...
-
زبان پاک
سهشنبه 17 تیر 1393 00:09
خداوند به حضرت موسی فرمود: با زبانی دعا کن که با آن گناه نکردی ، تا دعایت مستجاب شود. حضرت پرسید چگونه؟ به او گفته شد: به دیگران بگو برایت دعا کنند چون تو با زبان آنها گناه نکرده ای!
-
از نماز کمک بگیرید
جمعه 13 تیر 1393 12:31
وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاة [بقره 43] کمک بگیرید از صبر و نماز خداوند که خالق ما است و از اسرار درون ما آگاه، می داند در مشکلات ،ما باید چه کنیم ؛ می فرماید از صبر و نماز کمک بگیرید. داستانک: ابو على سینا، حکیم ایرانى ، که باعث افتخار مشرق زمین است ، در این باره نیز چنین گفته است : هر گاه در مسئله اى از...
-
بگذارید بمن توهین کنند !
سهشنبه 3 تیر 1393 22:54
7 تیر، سال روز شهادت آیة الله دکتر سید محمد حسینی بهشتی، 1360. به مسجدی در شهر بافق رفته بودم که این خاطره را برایم تعریف کردند: این مسجد، دو در دارد؛ یکی از پشت شبستان به خارج راه دارد و دیگری در ورودی عادی است. آقای بهشتی قبل از شهادت، به شهر ما سفر کرد تا در این مسجد، سخنرانی کند. منافقین هم از شهرهای دیگر با مینی...
-
بازماندن از یاری امام حسین (ع)
جمعه 30 خرداد 1393 08:59
-
فقیر و ثروتمند
پنجشنبه 29 خرداد 1393 20:57
روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند. آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟پسر پاسخ داد: عالی بود پدر! پدر پرسید آیا به زندگی آنها توجه کردی؟پسر...
-
کسی مرده است ؟
دوشنبه 11 فروردین 1393 19:23
تو تاکسی نشسته بودم رادیو داشت قران پخش میکرد که صوتش دل آدم رو میبرد ... چند قدم جلوتر مسافری سوار شد و با لحنی خاص پرسید کسی مرده ...؟ راننده یه لبخند معنی دار زد و گفت : آره ... دل من و تو خدایا دلهای مارو به نور قران زنده و روشن کن.....
-
نماز را اول وقت بخوانیم
دوشنبه 11 فروردین 1393 18:44
می گویند چرا شیعه نماز اول وقت نمی خواند. * برادران عزیز، اول اذان همه کارها را تعطیل کنید. اگر بازاری هستید، و نمی خواهید مغازه را ببندید، داخل مغازه نماز بخوانید. یکی از بازاری ها، یک روز خودش در مغازه نماز می خواند و شاگردش را به جماعت می فرستاد و یک روز برعکس . اگر نمازت را اول وقت بخوانی خدا همه کارهایت را سر و...
-
خاک حسین (ع) شفاست
شنبه 9 فروردین 1393 22:27
شیخ طوسی ( ره ) در امالی روایت کرده است: حسین بن محمد بن عبدالله از پدرش نقل میکند: در مسجد مدینه مشغول نماز خواندن بودم، دو مرد عرب را دیدم که در یک طرف من نشسته اند و مشغول صحبت هستند، یکی از آن دو به دیگری گفت: هیچ میدانی بر من چه گذشته است؟ در بدنم دردی به وجود آمده بود که هیچ یک از طبیب ها نمی توانستند مرض...
-
خنده گل
پنجشنبه 7 فروردین 1393 21:39
غنچه ای خندید!!! *ولی باغ به این خنده گریست* غنچه آن روز ندانست که آن گریه ز چیست باغ پر گل شد و هر غنچه به گل شد تبدیل گریه ی باغ فزون تر شد و چون ابر گریست *باغبان آمد و گل ها را چید* رسم تقدیر چنین است و چنان خواهد بود می رود عمر ولی "خنده به لب" باید زیست
-
داستان جالب لیلی و مجنون
سهشنبه 27 اسفند 1392 21:15
روزی لیلی از علاقه شدید مجنون به او و اشتیاق بیش از پیش دیدار او با خبر شد پس نامه ای به او نوشت و گفت “ اگر علاقه مندی که منو ببینی ، نیمه شب کنار باغی که همیشه از اونجا گذر میکنم باش ” مجنون که شیفته دیدار لیلی بود چندین ساعت قبل از موعد مقرر رفت و در محل قرار نشست . نیمه شب لیلی اومد و وقتی اونو تو خواب عمیق دید …...