داستــــانها و درســـها

داستــــانها و درســـها

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
داستــــانها و درســـها

داستــــانها و درســـها

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک

کسی مرده است ؟



تو تاکسی نشسته بودم
رادیو داشت قران پخش میکرد که صوتش دل آدم رو میبرد ...
چند قدم جلوتر مسافری سوار شد و با لحنی خاص پرسید کسی مرده ...؟
راننده یه لبخند معنی دار زد و گفت :
آره ... دل من و تو

خدایا دلهای مارو به نور قران زنده و روشن کن.....

نماز را اول وقت بخوانیم



می گویند چرا شیعه نماز اول وقت نمی خواند.

* برادران عزیز، اول اذان همه کارها را تعطیل کنید.
اگر بازاری هستید، و نمی خواهید مغازه را ببندید،
داخل مغازه نماز بخوانید.
یکی از بازاری ها،
یک روز خودش در مغازه نماز می خواند
و شاگردش را به جماعت می فرستاد
و یک روز برعکس .
اگر نمازت را اول وقت بخوانی
خدا همه کارهایت را سر و سامان می دهد
و در ضمن خواندن، حضور قلب را هم رعایت کن.
باید حضور قلب را از خدا بخواهی.

** آیت الله سید عبد الهادی شیرازی قبل از تکبیره الاحرام،
عرضه می داشتند:
السلام علیک یا ابا عبد الله،
این هم در حضور قلب موثر است
. مطلب دیگر اینکه فکر کن آخرین نمازی است که می خوانی
، آن وقت شروع به نماز کن و این خیلی تاثیر دارد.

*** گویند شخصی که اهل روستا بود سه کار داشت:
یکی اینکه گندمش را به آسیاب داده بود برای آرد کردن،
و باید زود می گرفت،
دوم اینکه الاغش گم شده بود و باید دنبال آن می رفت
و سوم اینکه نوبت آب دادن زمینش بود و باید باغش را آب می داد،
و در همان حال دید وقت اذان است.
گفت حالا نماز را بخوانیم، خدا بزرگ است و توکل بر خدا کرد.
نماز را که خواند شخصی آمد و گفت:
فلانی گندم شما را آسیابان،
اشتباهاَ زودتر آرد کرده و من برایت آورده ام.
چون مشغول تعقیبات نماز شد،
شخصی سرش را داخل مسجد کرد و گفت:
باباجان چرا نیامدی باغت را آب بدهی، ما باغت را آب دادیم.
نماز دوم را که خواند خواست برود شخصی دیگر آمد و گفت:
این الاغ را دیدم که دارد می رود ، فهمیدم مال شما است، گرفتم و آوردم.

**** اگر سر ظهر پدرت تو را صدا بزند و تو همان موقع بگویی بله،
می گوید: بیا پدر جان کارت دارم.
ولی اگر بعد از ظهر بروی بگوئی:
پدر جان ظهر مرا صدا زدید، چکار داشتید؟
پدر می گوید: الان جواب می دهی. من ظهر تو را صدا زدم.
نماز هم چنین است
یعنی خداوند اول ظهر صدا می زند قد قامت الصلوة
ولی تو بعد بروی و بگوئی الله اکبر .....

خاک حسین (ع) شفاست

شیخ طوسی ( ره ) در امالی روایت کرده است: حسین بن محمد بن عبدالله از پدرش نقل می‏کند:


در مسجد مدینه مشغول نماز خواندن بودم، دو مرد عرب را دیدم که در یک طرف من نشسته ‏اند و مشغول صحبت هستند، یکی از آن دو به دیگری گفت: هیچ می‏دانی بر من چه گذشته است؟ در بدنم دردی به وجود آمده بود که هیچ یک از طبیب‏ ها نمی‏ توانستند مرض مرا تشخیص بدهند تا حدی که از خودم ناامید شدم، روزی پیرزنی به نام ام‏ سلمه که همسایه ما بود به خانه ما آمد و از حال من سؤال کرد و گفت: اگر من درد تو را دوا کنم چه می‏گویی؟ گفتم: غیر از این، آرزویی ندارم، آن زن پیر به خانه خود رفت و بعد از لحظاتی وارد منزل من شد و همراه خود ظرفی پر از آب آورد و گفت: این آب را بخور تا خوب شوی. گفتم: اشکالی ندارد، آن آب را خوردم و لحظه‏ ای از این جریان نگذشته بود که صحیح و سالم شدم و دردی را در بدن احساس نکردم. مدتی آن واقعه گذشت. دیگر اثری از آن مرض وجود نداشت. روزی آن پیرزن به خانه ما آمد، به او گفتم: ای ام سلمه! به من بگو آن چه شربتی بود که به من دادی و درد مرا برطرف کرد؟

 

80.jpg

 

پیرزن گفت: با این دانه تسبیح که در دست دارم، پرسیدم: این چه تسبیحی است؟ گفت: این تسبیح با خاک کربلا درست شده است، آن زن پیر دید که من خیلی عصبانی شده‏ام، از خانه ما بیرون رفت، هنوز  به خانه‏اش نرسیده بود که دوباره همان درد در من ظاهر شد و نمی‏توانستم از آن خلاص شوم و هیچ چیز نمی‏توانست درد مرا علاج کند، در این هنگام بود که مؤذن بالای مناره رفت و شروع کرد به اذان گفتن و من هم مشغول نماز شدم و بعد از آن متوجه نشدم که او کجا رفت و وضعیت من چگونه شد. (تحفة المجالس. )

 

 

 

منبع: کرامات حسینیه و عباسیه  ؛ موسی رمضانی‏ پور  نوبت چاپ: هفتم تاریخ چاپ: زمستان 1386 چاپ: محمد (ص) ناشر: صالحان صفحات 22 و 23


 

4.jpg

 

 

ای مهد پناه بی کسان درگاهت 

ای شهد شفاء محبّت دلخواهت

 

ای تربت پاک کربلای تو حسین 

درد همه را دوای درمانگاهت

خنده گل

غنچه ای خندید!!! 

*ولی باغ به این خنده گریست*

غنچه آن روز ندانست که آن گریه ز چیست 

باغ پر گل شد و هر غنچه به گل شد تبدیل 

گریه ی باغ فزون تر شد و چون ابر گریست 

*باغبان آمد و گل ها را چید* 

رسم تقدیر چنین است و چنان خواهد بود می رود عمر

ولی "خنده به لب" باید زیست
62123775177750791173.jpg