داستــــانها و درســـها

داستــــانها و درســـها

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
داستــــانها و درســـها

داستــــانها و درســـها

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک

این قبرها و این قصرها !

بهلول


گویند بهلول در اطراف قصر مدائن بود و با بچه ها مشغول بازی بود.


هارون الرشید که عازم حج بود از آنجا گذر کرد .


وقتی بهلول را دید گفت ای بهلول مرا موعظه کن.


بهلول گفت : از سرنوشت حاکمان گذشته عبرت بگیر .


هارون پرسید چطور ؟


بهلول اشاره ای به قصر کسری ( ایوان مدائن )  کرد و گفت : هذه قصــــورهم


یعنی این قصرهایشان


و سپس اشاره ای به قبرستان قدیمی کرد و گفت : و هذه قبورهم !


یعنی : و  این هم قبرهایشان !


هارون بسیار منقلب شد و گفت : چکار کنم که نجات یابم ؟


بهلول گفت : خودت را به قرآن عرضه کن و ببین چه وضعی داری !


پرسید به کجای قرآن ؟


گفت : به این آیه " ان الابرار لفی نعیم و ان الفجار لفی جحیم "   

سوره إنفطار – 14


هارون آشفته حال جدا شد و بهلول به بازیش ادامه داد .

درس خداشناسی بهلول

620c0bb8f096cf9c1838e753258f6a01-425

روزی ابوحنیفه در مجلس درس خود گفت: «امام صادق(ع) مطلبی را می‌گوید که من نمی‌پسندم !
می‌گوید: «خدا را نمی‌شود دید، در صورتی که خدا موجود است.» من می‌گویم: «چگونه می‌شود یک چیزی موجود باشد؛ ولی نتوان آن را دید؟»
در این موقع، بهلول عاقل که نزدیک درس ایستاده بود، کلوخی را از زمین برداشت و به سوی او پرتاب کرد
بهلول گفت: «آیا می‌توانی آن درد و آزردگی را نشان بدهی.» او گفت: «مگر می‌شود درد را نشان داد.»