داستــــانها و درســـها

داستــــانها و درســـها

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
داستــــانها و درســـها

داستــــانها و درســـها

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک

دوستت دارم

siMxye_535.jpg

می‏گویند آن گاه که یوسف در زندان بود، مردی به او گفت:
تو را دوست دارم
یوسف گفت: ای جوان‏مرد ! دوستی تو به چه کار من آید؟
از این دوستی مرا به بلا افکنی و خود نیز بلا بینی!

پدرم یعقوب، مرا دوست داشت و بر سر این دوستی،
او بینایی‏ش را از دست داد و من به چاه افتادم
زلیخا ادعای دوستی من کرد و به سرزنش مصریان دچار شد
و من مدت‏ها زندانی شدم.

اینک! تو تنها خدا را دوست داشته باش ،
تا نه بلا بینی و نه دردسر بیافرینی .

زبان پاک

خداوند به حضرت موسی فرمود: با زبانی دعا کن که

با آن گناه نکردی ، تا دعایت مستجاب شود.

 حضرت  پرسید چگونه؟

به او گفته شد: به دیگران بگو برایت دعا کنند

 چون تو با زبان آنها گناه نکرده ای!

 


normal_Avazak_ir-Love11392.jpg

شوخی بد نکنیم

57767592800320088670.jpg


یکی از یاران پیامبر(ص) کفش یکی دیگر از اصحاب را برداشت


 و زیر لباسش پنهان کرد.


صاحب کفش کمی به دنبال کفش خود گشت و وقتی آن را پیدا


نکرد،خیلی نگران شد و از دیگران پرسید:


"کسی کفش های مرا ندیده است؟"


کسی که کفش ها را برای شوخی برداشته بود،گفت:


"من آن ها را برداشتم."


رسول خدا(ص) که در آن جا حضور داشت و این شوخی نابجا را


می دید،فرمود:


"فَکَیفَ بِروعَةِ المؤمِنِ؟؛ترساندن مؤمن چه معنا دارد؟"


کسی که کفش را برداشته بود،گفت:


"سوگند به خدایی که تو را به پیامبری برگزید،من برای شوخی این


کار را کردم."


حضرت باز هم فرمود:


"فَکَیفَ بِرَوعةِ المؤمِنِ؟؛ترساندن مؤمن چه معنا دارد؟"


منبع:کتاب"حکایت نامه موضوعی پیامبراعظم(ص)"__غلامرضاحیدری ابهری

یوسف و برادران

IMAGE634266213426250000.jpg
برادران یوسف وقتی میخواستند یوسف را به چاه بیفکنند یوسف لبخندی زد. یهودا پرسید : چرا میخندی ؟ اینجا که جای خنده نیست !

یوسف گفت : روزی در فکر بودم چگونه کسی میتواند به من اظهار دشمنی کند با اینکه برادران نیرومندی دارم !

اینک خداوند همین برادران را بر من مسلط کرد تا بدانم که

" نباید به هیچ بنده ای تکیه کرد "…