داستــــانها و درســـها

داستــــانها و درســـها

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
داستــــانها و درســـها

داستــــانها و درســـها

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک

شیر و موش

موش و شیر

بود شیری به بیشه‌ای خفته

موشکی کرد خوابش آشفته

آنقَدَر دور شیر بازی کرد

بر سر و دوشش اسب تازی کرد

آنقَدَر گوش شیر گاز گرفت

گه رها کرد و گاه باز گرفت

تا که از خواب شد شیر بیدار

متغیر ز موش بد رفتار

دست برد و گرفت کله‌ی موش

شد گرفتار موش بازیگوش

خواست تا زیر پنجه له کندش 

به هوا برده بر زمین زندش

گفت: ای موشِ لوس یک قازی

با دم شیر می‌کنی بازی

موش بیچاره در هراس افتاد 

گریه کرد و به التماس افتاد

که تو شاه وُحوشی و من موش 

موش هیچ است در برابر شاه وحوش

شیر باید به شیر پنجه کند

موش را نیز گربه رنجه کند

تو بزرگی و من خطا کارم

از تو امّید مغفرت دارم

شیر از این لابه رحم حاصل کرد

پنجه وا کرد و موش را ول کرد

 

* * *

 

اتفاقاً سه چار روز دگر

شیر را آمد این بلا بر سر

از پی صید گرگ، یک صیاد

در همان حول و حوش دام نهاد

دام صیاد گیر شیر افتاد

عوض گرگ، شیر گیر افتاد

موش تا حال شیر را دریافت

از برای نجات او بشتافت

بندها را جوید با دندان

تا که در برد شیر از آنجا جان

 

* * *

 

این حکایت که خوشتر از قند است

حاوی چند نکته از پند است

اولاً گر نِیی قوی بازو

با قویتر ز خود ستیز مجو

ثانیاً عفو از خطا خوب است

از بزرگان گذشت مطلوب است

ثالثاً با سپاس باید بود 

قدر نیکی شناس باید بود

رابعاً هر که نیک یا بد کرد

بد به خود کرد و نیک با خود کرد

خامساً خلق را حقیر مگیر

که گهی سودها بردی ز حقیر

 

شیر چون موش را رهایی داد 

خود رها شد ز پنجه‌ی صیاد

در جهان موشکِ ضعیفِ حقیر

می‌شود مایه‌ی خلاصی شیر

 

ایرج میرزا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد