داستــــانها و درســـها

داستــــانها و درســـها

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
داستــــانها و درســـها

داستــــانها و درســـها

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک

نماز ، کلید حل مشکلات

31f95d44efde406a971883087778f62c.jpg

 

جوانے نزد شیخ حسنعلے نخودکی آمد و گفت:

سـه قفل در زندگی ام وجود دارد و سـه کلید از شما مےخواهم.

قفل اول اینست کــه دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم.

قفل دوم اینکــه دوست دارم کارم برکت داشته باشد.

قفل سوم اینکـه دوست دارم عاقبت بخیر شوم.

شیخ فرمود :

براے قفل اول نمازت را اول وقت بخوان.

براے قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان.

براے قفل سوم نمازت را اول وقت بخوان.

جوان عرض کرد: سـه قفل با یک کلید ؟!

شیخ فرمود : نماز اول وقت « شاه کلید » است !

 

74172383741239342147.jpg

 

کسی که در برابر خداوند زانو می زند

می تواند در برابر هر کسی ایستادگی کند . . .

بسوی خدا برگرد


( بیست سال معصیت )

در کتاب ثمراة الحیوة جلد سوم صفحه سیصدو هفتاد و هفت نوشته :

جوانى در بنى اسرائیل زندگى مى کرد و به عبادت حق تعالى مشغول بود روزها را به روزه و شبها را بنماز و طاعت ، تا بیست سال کارش ‍ همین بود تا که یک روز فریب خورده و کم کم از خدا کناره گرفت و عبادتها را تبدیل به معصیت و گناه کرد و از جمله گنه کاران قرار گرفت و در این کار بیست سال باقى ماند یک روز آمد جلو آئینه خود را ببیند، نگاه کرد دید موهایش سفید شده از معصیتهاى خود بدش ‍ آمد واز کرده هاى خود سخت پشیمان گردید.
گفت خدایا بیست سال عبادت و بیست سال معصیت کردم اگر برگردم بسوى تو آیا قبولم مى کنى .

صدائى شنید که مى فرماید: ((اجبتنا فاحببناک ترکتنا فترکناک و عصیتنا فامهلناک و ان رجعت الینا قبلنا)).
تا آن وقتى که ما را دوست داشتى پس ما هم تو را دوست داشتیم . ترک ما کردى پس ما هم تو را ترک کردیم ، معصیت ما را کردى ترا مهلت دادیم . پس اگر برگردى بجانب ما، تو را قبول مى کنیم .
پس توبه نمود و یکى از عبّاد قرار گرفت . از این مرحمتها از خدا نسبت به همه گنه کاران بوده و هست .

بازآ بازآ هرآنـــچه هســــتى بازآ             گر کافر و گبر و بت پرستى بازآ

این درگه ما درگه نامیدى نیست            صــد بار اگر توبه شکستى بـازآ

خدایا توفیق توبه و بازگشت به سوی خودت را ،

قبل از مرگ به ما عطا بفرما

سوال و جواب شنیدنی



عرب بیابان گردی از حضرت علی علیه السلام پرسید: سگی را دیدم که بر گوسفندی جست وگوسفند ابستن شد وچیزی از او متولد شد حلال است یا حرام؟

امام علی علیه السلام فرمود: او را به خوردن اعتبار کن اگر گوشت بخورد سگ است اگر علف خورد گوسفند است.

عرب بیابانگرد گفت: گاهی علف و گاهی گوشت میخورد.

امام علی علیه السلام فرمود:

آن را به اشامیدن اعتبار کن پس اگر به دهن بیاشامد گوسفند است واگر با زبان بخورد سگ است.

عرب بیابانگرد گفت:

گاهی به زبان خورد گاهی به دهن اشامد .

امام علی علیه السلام فرمود:

آن را به راه رفتن اعتبار کن پس اگر در رفتن بر گوسفندان مقدم برود

و یا در میان آنها برود گوسفند است و اگر به دنبال آنها برود سگ است.

اعرابی گفت: یک بار چنین است یک بار چنان.


  امام علی علیه السلام فرمود:

آن را در نشستن اعتبار کن پس اگر بر سینه مثل گوسفند نشیند گوسفند است

 واگر بر مقعد نشیند سگ است.

عرب بیابانگرد گفت: یک بار چنین نشسته یکبار چنان .

امام علی علیه السلام فرمود:

آن را ذبح کن پس اگر معده دارد گوسفند است واگر امعاء دارد سگ است.

عرب بیابانگرد گفت: مایل به ذبح ان نیستم.

امام علی علیه السلام فرمود: به صدای آن گوش کن اگر صدای گوسفند دهد

 گوسفند است واگر صدابی سگ دهد سگ است.

عرب بیابانگرد گفت:

گاهی صدای گوسفند دهد وگاهی صدای سگ.

امام علی علیه السلام فرمود: به پای او نظر کن اگر سم دارد گوسفند است

واگر چنگال دارد سگ است. عرب بیابان گرد دیگر از جواب دادن عاجز ماند

 و بر صبر وبردباری حضرت علی علیه السلام آفرین گفت ومبهوت شد و اسلام آورد

منبع: کتاب کشکول از شیخ بهایی

خاطره علامه جعفری

علامه جعفری می‌گفتند تو یکی از زیارت هام که مشهد رفته بودم به امام رضا گفتم: «یا امام رضا دلم می‌خواد تو این زیارت خودمو از نظر شما بشناسم که چه جوری منو می‌بینید؛ نشونهاشم این باشه که تا وارد صحن حرمتون شدم اولین کسی که با من حرف میزنه من پیامتو بگیرم . وارد صحن که شدم خانممو گم کردم .اینور و بگرد انور و بگرد

، یه دفعه دیدم چند قدم جلوتر داره به سمت حرم میره، خودمو رسوندم بهش و از پشت سر صداش زدم که کجایی؟

روشو که برگردوند دیدم زن من نیست، بلافاصله بهم گفت (( خیلی خری)) 

حالا منم مات مونده بودم که امام رضا عجب رک حرف می‌زنه. خانمه دید انگار دست بردار نیستم دارم نگاش می‌کنم، دوباره گفت نه فقط خودت، پدر و مادر و جد و آبادتم خرند

 ایشون میگفت: این داستان رو برا شهید مطهری تعریف کردم تا ۲۰ دقیقه می‌خندید


Mohaghegh52898.jpg

بسم الله معجزه میکند


در شأن و منزلت بسم الله همین بس که به فرموده امیرالمومنین امام علی بن ابیطالب سلام الله علیه، اسرار کلام خداوند در قرآن است و اسرار قرآن در سوره فاتحه و اسرار فاتحه در "بسم الله الرحمن الرحیم" نهفته است.


گویند مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین.

این زن تمام کارهایش را با "بسم الله" آغاز می کرد. شوهرش از توسل جستن او به این نام مبارک بسیار غضبناک می شد و سعی می کرد که او را از این عادت منصرف کند.

روزی کیسه ای پر از طلا به زن داد تا آن را به عنوان امانت نکه دارد زن آن را گرفت و با گفتن " بسم الله الرحمن الرحیم" در پارچه ای پیچید و با " بسم الله " آن را در گوشه ای از خانه پنهان کرد، شوهرش مخفیانه آن طلا را دزدید و به دریا انداخت تا همسرش را محکوم و خجالت زده کند و "بسم الله" را بی ارزش جلوه دهد.

وی بعد از این کار به مغازه خود رفت. در بین روز صیادی دو ماهی را برای فروش آورد آن مرد ماهی ها را خرید و به منزل فرستاد تا زنش آن را برای نهار آماده سازد.

زن وقتی شکم یکی از آن دو ماهی را پاره کرد دید همان کیسه طلا که پنهان کرده بود درون شکم یکی از ماهی هاست آن را برداشت و با گفتن "بسم الله" در مکان اول خود گذاشت.

شوهر به خانه برگشت و کیسه زر را طلب کرد. زن مومنه فورا با گفتن "بسم الله" از جای برخاست و کیسه زر را آورد شوهرش خیلی تعجب کرد و سجده شکر الهی را به جا آورد و از جمله مومنین و متقین گردید.

[خزینةالجواهر ص 612]
منبع : سایت سبطین

شوخی بد نکنیم

57767592800320088670.jpg


یکی از یاران پیامبر(ص) کفش یکی دیگر از اصحاب را برداشت


 و زیر لباسش پنهان کرد.


صاحب کفش کمی به دنبال کفش خود گشت و وقتی آن را پیدا


نکرد،خیلی نگران شد و از دیگران پرسید:


"کسی کفش های مرا ندیده است؟"


کسی که کفش ها را برای شوخی برداشته بود،گفت:


"من آن ها را برداشتم."


رسول خدا(ص) که در آن جا حضور داشت و این شوخی نابجا را


می دید،فرمود:


"فَکَیفَ بِروعَةِ المؤمِنِ؟؛ترساندن مؤمن چه معنا دارد؟"


کسی که کفش را برداشته بود،گفت:


"سوگند به خدایی که تو را به پیامبری برگزید،من برای شوخی این


کار را کردم."


حضرت باز هم فرمود:


"فَکَیفَ بِرَوعةِ المؤمِنِ؟؛ترساندن مؤمن چه معنا دارد؟"


منبع:کتاب"حکایت نامه موضوعی پیامبراعظم(ص)"__غلامرضاحیدری ابهری

شکرگزار باشیم


غلام، دم در نشسته بود و هندوانه می‌خورد
با هر تکه‌ای که می‌خورد چندین بار از اربابش تشکر می‌کرد.

مردی از راه رسید و هندوانه طلب کرد
. غلام تکه‌ای تعارف کرد.
هندوانه را که خورد، دید تلخ است و گندیده!
گفت: هنداونه به این بدی، آن همه شکر دارد؟

غلام گفت: هزاران بار، از دست اربابم
هندوانه شیرین خوردم،
یک بار هندوانه گندیده داده است،
ناسپاسی و بی‌ادبی کنم؟

بعد ماییم و اربابی به نام خدا،
هزاران هندوانه شیرین هم که از دستش بگیریم،
اگر هزار و یکمینش بد باشه،
زبان به ناشکری باز می‌کنیم...

صاحبدل نکته بین



صاحب دلى ، براى اقامه نماز به مسجدى رفت .

نمازگزاران ، همه او را شناختند؛

 پس ، از او خواستند که پس از نماز، بر منبر رود و پند گوید . پذیرفت .

نماز جماعت تمام شد . چشم ها همه به سوى او بود.

مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست .

بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود.

آن گاه خطاب به جماعت گفت :

مردم !هرکس از شما که مى داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد!

کسى برنخاست .

گفت : حالا هرکس از شما که خود را آماده مرگ کرده است ، برخیزد!

باز کسى برنخاست .

گفت : شگفتا از ما که به ماندن اطمینان نداریم؛ اما براى رفتن نیز آماده نیستیم

بنده مطیع

فردی خواست غلامی بخرد


نزد او آمد و گفت : تو را بخرم ؟


گفت : اگر بخواهی !


پرسید : خوراکت چیست :


گفت : هر چه بدهی !


و هر چه می پرسید جواب اینگونه می شنید .


گفت : ای غلام این چه نوع جواب دادن است ؟ !


غلام گفت : آقا عبد را با خواست چکار ؟


آن شخص دو دستی بر سر زد و گفت :


ای کاش در عمرم یک روز با مولای حقیقیم اینگونه بودم .

مردی که مغازه اش سوخت

مغازه ام سوخت ! ایمانم که نسوخت


مغازم ام سوخته

از مسافرت برگشت وقتی به خانه رسید فهمید که خانه و مغازه اش آتش گرفته و همه کالا های گران بهایش سوخته و خاکستر شده اند و خسارت بزرکی به او وارد شده است .
فکر می کنید او چه کرد؟!
آیا خدا را مقصر دانست و ملامت کرد؟ آیا نا امید و افسرده شد؟ و یا اشک ریخت ؟ او با لبخندی که بر لب داشت و دلی که سرشار از ایمان بود سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت : "خدایا ! اکنون چه کنم؟

مرد تاجر پس از نابودی کسب پر رونق خود، تابلویی بر ویرانه های خانه و مغازه اش آویخت که روی آن نوشته بود : مغازه ام سوخت ! اما ایمانم نسوخته است ! فردا شروع به کار خواهم کرد!

ایمانی که این گونه اثرات دارد به چه معنایی می باشد؟
 ایمان آن باور درونى است که هر شخص مؤمنى نسبت به خدا و معاد و نبوّت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله دارد، همان گونه که در روایتی از امام رضا علیه السلام ایمان این گونه تعریف شده است: ایمان پیمانى قلبى است و تلفّظ زبانى و عمل با اعضا و جوارح«1»

بله زمانی ما می توانیم جهان را زیبا کنیم و پیام دوستی و محبت و عشق و از خودگذشتگی و آرامش و آسایش را به صورت عملی در جهان اجرا کنیم که دارای ایمان و عقیده محکم و استواری باشیم چون این ایمان به خدا است که انسان را به سوی اعمال زیبا و دوست داشتنی حرکت می دهد همان گونه که در روایتی از امام علی علیه السلام این گونه روایت شده است که حضرت فرمودند: ایمان و عمل همزاد یکدیگر و دو قلو هستند و همچون دو رفیقى هستند که از یکدیگر جدا نمى‏ شوند«2»

بنابراین معنى ندارد که انسان ایمان داشته باشد؛ ولى به دنبال آن عمل نباشد. اگر ایمان در پى خود عمل به همراه نداشته باشد، باید در آن ایمان شک و تردید کرد!

شخصى، که رابطه ایمان و عمل را نمى‏ دانست، خدمت امام صادق علیه السلام رسید و از آن حضرت پرسید: آیا ایمان ترکیبى از عقیده و عمل است، یا تنها عقیده است و اعمال جزء ایمان محسوب نمى‏شود؟ امام در جواب فرمود:ایمان تمامش عمل است نه این که شاخه‏ اى از آن عمل باشد.

پس اگر کسانی هستند که ادعای ایمان به خدا را دارند ولی اعمالشان خداپسند نیست باید در ایمانشان تجدید نظر کنند.

منابع:
1:الإِیمانُ عَقْدٌ بِالْقَلْبِ وَ لَفْظٌ بِاللِّسانِ وَ عَمَلٌ بِالْجَوارِح « میزان الحکمه، حدیث شماره 1263.»
2:  «الْایمانُ وَ الْعَمَلُ اخَوانِ تَوْأمانِ وَ رَفیقانِ لایَفْتَرِقان « غرر الحکم، جلد 2، صفحه 136، حدیث 2094»
3: الا تُخْبِرُنى عَنِ الْایمانِ، أقَوْلٌ هُوَ وَ عَمَلٌ، امْ قَوْلٌ بِلا عَمَلٍ؟ فقال علیه السلام الْایمانُ عَمَلٌ کُلُّه « سفینة البحار، جلد اوّل، صفحه 152.»