ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
علامه جعفری میگفتند تو یکی از زیارت هام که مشهد رفته بودم به امام رضا گفتم: «یا امام رضا دلم میخواد تو این زیارت خودمو از نظر شما بشناسم که چه جوری منو میبینید؛ نشونهاشم این باشه که تا وارد صحن حرمتون شدم اولین کسی که با من حرف میزنه من پیامتو بگیرم . وارد صحن که شدم خانممو گم کردم .اینور و بگرد انور و بگرد
، یه دفعه دیدم چند قدم جلوتر داره به سمت حرم میره، خودمو رسوندم بهش و از پشت سر صداش زدم که کجایی؟
روشو که برگردوند دیدم زن من نیست، بلافاصله بهم گفت (( خیلی خری))
حالا منم مات مونده بودم که امام رضا عجب رک حرف میزنه. خانمه دید انگار دست بردار نیستم دارم نگاش میکنم، دوباره گفت نه فقط خودت، پدر و مادر و جد و آبادتم خرند
ایشون میگفت: این داستان رو برا شهید مطهری تعریف کردم تا ۲۰ دقیقه میخندید
سلام
متأسفانه باید بگم که این داستانی که همه جا گفته شده درست نیست.
من در سایتی که به نام خودشونه این رو خوندم و گفته شده که این داستان از قول علامه جعفری بوده که برای کس دیگه ای اتفاق افتاده بود و اون فرد این ماجرا رو برای ایشان تعریف کردند.موفق باشید