داستــــانها و درســـها

داستــــانها و درســـها

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
داستــــانها و درســـها

داستــــانها و درســـها

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک

نماز را اول وقت بخوانیم



می گویند چرا شیعه نماز اول وقت نمی خواند.

* برادران عزیز، اول اذان همه کارها را تعطیل کنید.
اگر بازاری هستید، و نمی خواهید مغازه را ببندید،
داخل مغازه نماز بخوانید.
یکی از بازاری ها،
یک روز خودش در مغازه نماز می خواند
و شاگردش را به جماعت می فرستاد
و یک روز برعکس .
اگر نمازت را اول وقت بخوانی
خدا همه کارهایت را سر و سامان می دهد
و در ضمن خواندن، حضور قلب را هم رعایت کن.
باید حضور قلب را از خدا بخواهی.

** آیت الله سید عبد الهادی شیرازی قبل از تکبیره الاحرام،
عرضه می داشتند:
السلام علیک یا ابا عبد الله،
این هم در حضور قلب موثر است
. مطلب دیگر اینکه فکر کن آخرین نمازی است که می خوانی
، آن وقت شروع به نماز کن و این خیلی تاثیر دارد.

*** گویند شخصی که اهل روستا بود سه کار داشت:
یکی اینکه گندمش را به آسیاب داده بود برای آرد کردن،
و باید زود می گرفت،
دوم اینکه الاغش گم شده بود و باید دنبال آن می رفت
و سوم اینکه نوبت آب دادن زمینش بود و باید باغش را آب می داد،
و در همان حال دید وقت اذان است.
گفت حالا نماز را بخوانیم، خدا بزرگ است و توکل بر خدا کرد.
نماز را که خواند شخصی آمد و گفت:
فلانی گندم شما را آسیابان،
اشتباهاَ زودتر آرد کرده و من برایت آورده ام.
چون مشغول تعقیبات نماز شد،
شخصی سرش را داخل مسجد کرد و گفت:
باباجان چرا نیامدی باغت را آب بدهی، ما باغت را آب دادیم.
نماز دوم را که خواند خواست برود شخصی دیگر آمد و گفت:
این الاغ را دیدم که دارد می رود ، فهمیدم مال شما است، گرفتم و آوردم.

**** اگر سر ظهر پدرت تو را صدا بزند و تو همان موقع بگویی بله،
می گوید: بیا پدر جان کارت دارم.
ولی اگر بعد از ظهر بروی بگوئی:
پدر جان ظهر مرا صدا زدید، چکار داشتید؟
پدر می گوید: الان جواب می دهی. من ظهر تو را صدا زدم.
نماز هم چنین است
یعنی خداوند اول ظهر صدا می زند قد قامت الصلوة
ولی تو بعد بروی و بگوئی الله اکبر .....

خدای مهربان ما

اندیشه کودک


کودکی اندیشیدکه:

       خداچه می خورد؟!

           چه می پوشد؟!

               ودرکجا منزل دارد؟!


ندایی آمدکه:

     اوغم بندگانش را می خورد

         گناهانشان را می پوشد

             ودرقلب شکسته آنان ساکن است...


%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%AF_%D8%A8%D8%B1%D8


یــــــاد خـــــــدا


                        نـــسیم دانه را از دوش مورچـــه انداخت.
                                 

                                     مورچه دانه  را دوبـــاره بر دوشش گذاشت

و به خــدا گفت:

           
                       «گاهـــی یادم میــــرود که هستی،
                                            
                                             کاش بیشتر نسیـــم می وزید...»

خاطره علامه جعفری

علامه جعفری می‌گفتند تو یکی از زیارت هام که مشهد رفته بودم به امام رضا گفتم: «یا امام رضا دلم می‌خواد تو این زیارت خودمو از نظر شما بشناسم که چه جوری منو می‌بینید؛ نشونهاشم این باشه که تا وارد صحن حرمتون شدم اولین کسی که با من حرف میزنه من پیامتو بگیرم . وارد صحن که شدم خانممو گم کردم .اینور و بگرد انور و بگرد

، یه دفعه دیدم چند قدم جلوتر داره به سمت حرم میره، خودمو رسوندم بهش و از پشت سر صداش زدم که کجایی؟

روشو که برگردوند دیدم زن من نیست، بلافاصله بهم گفت (( خیلی خری)) 

حالا منم مات مونده بودم که امام رضا عجب رک حرف می‌زنه. خانمه دید انگار دست بردار نیستم دارم نگاش می‌کنم، دوباره گفت نه فقط خودت، پدر و مادر و جد و آبادتم خرند

 ایشون میگفت: این داستان رو برا شهید مطهری تعریف کردم تا ۲۰ دقیقه می‌خندید


Mohaghegh52898.jpg

بسم الله معجزه میکند


در شأن و منزلت بسم الله همین بس که به فرموده امیرالمومنین امام علی بن ابیطالب سلام الله علیه، اسرار کلام خداوند در قرآن است و اسرار قرآن در سوره فاتحه و اسرار فاتحه در "بسم الله الرحمن الرحیم" نهفته است.


گویند مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین.

این زن تمام کارهایش را با "بسم الله" آغاز می کرد. شوهرش از توسل جستن او به این نام مبارک بسیار غضبناک می شد و سعی می کرد که او را از این عادت منصرف کند.

روزی کیسه ای پر از طلا به زن داد تا آن را به عنوان امانت نکه دارد زن آن را گرفت و با گفتن " بسم الله الرحمن الرحیم" در پارچه ای پیچید و با " بسم الله " آن را در گوشه ای از خانه پنهان کرد، شوهرش مخفیانه آن طلا را دزدید و به دریا انداخت تا همسرش را محکوم و خجالت زده کند و "بسم الله" را بی ارزش جلوه دهد.

وی بعد از این کار به مغازه خود رفت. در بین روز صیادی دو ماهی را برای فروش آورد آن مرد ماهی ها را خرید و به منزل فرستاد تا زنش آن را برای نهار آماده سازد.

زن وقتی شکم یکی از آن دو ماهی را پاره کرد دید همان کیسه طلا که پنهان کرده بود درون شکم یکی از ماهی هاست آن را برداشت و با گفتن "بسم الله" در مکان اول خود گذاشت.

شوهر به خانه برگشت و کیسه زر را طلب کرد. زن مومنه فورا با گفتن "بسم الله" از جای برخاست و کیسه زر را آورد شوهرش خیلی تعجب کرد و سجده شکر الهی را به جا آورد و از جمله مومنین و متقین گردید.

[خزینةالجواهر ص 612]
منبع : سایت سبطین

رهنمود امام رضا به شتربان



از مدینه تا خراسان شتربان امام بود.


مردی از روستاهای اصفهان. سنی مذهب. به خراسان که رسیدند امام کرایه شان را داد.


رو کرد به امام و عرضه داشت :


"پسرپیامبر ! دست خطی بدهید برا ی تبرک با خودم ببرم اصفهان ."


امام برایش نوشتند:


"دوست آل محمد باش ،هر چند خطاکار باشی.


دوستان و شیعیان ما را دوست بدار هر چند آنها هم خطا کار باشند."

صاحبدل نکته بین



صاحب دلى ، براى اقامه نماز به مسجدى رفت .

نمازگزاران ، همه او را شناختند؛

 پس ، از او خواستند که پس از نماز، بر منبر رود و پند گوید . پذیرفت .

نماز جماعت تمام شد . چشم ها همه به سوى او بود.

مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست .

بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود.

آن گاه خطاب به جماعت گفت :

مردم !هرکس از شما که مى داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد!

کسى برنخاست .

گفت : حالا هرکس از شما که خود را آماده مرگ کرده است ، برخیزد!

باز کسى برنخاست .

گفت : شگفتا از ما که به ماندن اطمینان نداریم؛ اما براى رفتن نیز آماده نیستیم

بهترین زندگی با سه پند

روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.
اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!
دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی.
و سوم اینکه در بهترین کاخ ها و خانه های جهان زندگی کنی.
پسر لقمان گفت ای پدر! ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور می توانم این کارها را انجام دهم؟
لقمان جواب داد:
اگر کمی دیر تر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که می خوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد.
اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است.

و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای گیری، آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست .


f0qb_siqsyg_320.jpg

چهارصد حکمت در 8 پند

پندهایی از لقمان حکیم به فرزندش!

 

پند لقمان حکیم به فرزند:

 

ای جان فرزند،

 هزار حکمت آموختم که از آن چهارصد حکمت انتخاب کردم

 و از آن چهارصد هشت کلمه برگزیدم که جامع کلمات است.


دو چیز را هرگز فراموش مکن:

1- خدا را 2- مرگ را.


دو چیز را همیشه فراموش کن:

 1- به کسی خوبی کردی 2- کسی به تو بدی کرد.


به  مجلسی وارد شدی زبان نگهدار،


 به سفره ای وارد شدی شکم نگهدار،


 به خانه ای وارد شدی چـشم نگهـدار،


 به نمـاز ایستـادی دل نـگـهـدار..

 

                                                           

هشدار به نماز گزاران

یک کسی نمازش غلط بود. گفتند: آقا نمازت غلط است. گفت: برو! اینقدر خدا تارک‌الصلاة دارد که الآن فرشته‌ها سر همین نماز غلط من دعوایشان می‌شود. او می‌گوید: به من بده، او می‌گوید: به من بده.


ممکن است خدا آن تارک‌الصلاة را ببخشد، ولی اینکه می‌گوید: چیزی نیست هم می‌خواند، هم غلط می‌خواند و هم می‌گوید: اشکالی ندارد. خود شما اگر سر سفره سبزی ببینید. بگویید: آقا این سبزی را چه کسی پاک کرده است، گل دارد. مثلاً خانم بگوید: بخور بابا گل چیه؟ تا آخر عمرت در ذهنت می‌ماند. اگر یک ذره گل باشد بگوید: طوری نیست، ناراحت می‌شوی، اما اگر پر از گل باشد بلند شود دوباره بشوید، او را می‌بخشی. این مهم است.

 "بخشی از کلام استاد قرائتی"