داستــــانها و درســـها

داستــــانها و درســـها

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
داستــــانها و درســـها

داستــــانها و درســـها

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک

خاطره علامه جعفری

علامه جعفری می‌گفتند تو یکی از زیارت هام که مشهد رفته بودم به امام رضا گفتم: «یا امام رضا دلم می‌خواد تو این زیارت خودمو از نظر شما بشناسم که چه جوری منو می‌بینید؛ نشونهاشم این باشه که تا وارد صحن حرمتون شدم اولین کسی که با من حرف میزنه من پیامتو بگیرم . وارد صحن که شدم خانممو گم کردم .اینور و بگرد انور و بگرد

، یه دفعه دیدم چند قدم جلوتر داره به سمت حرم میره، خودمو رسوندم بهش و از پشت سر صداش زدم که کجایی؟

روشو که برگردوند دیدم زن من نیست، بلافاصله بهم گفت (( خیلی خری)) 

حالا منم مات مونده بودم که امام رضا عجب رک حرف می‌زنه. خانمه دید انگار دست بردار نیستم دارم نگاش می‌کنم، دوباره گفت نه فقط خودت، پدر و مادر و جد و آبادتم خرند

 ایشون میگفت: این داستان رو برا شهید مطهری تعریف کردم تا ۲۰ دقیقه می‌خندید


Mohaghegh52898.jpg

صاحبدل نکته بین



صاحب دلى ، براى اقامه نماز به مسجدى رفت .

نمازگزاران ، همه او را شناختند؛

 پس ، از او خواستند که پس از نماز، بر منبر رود و پند گوید . پذیرفت .

نماز جماعت تمام شد . چشم ها همه به سوى او بود.

مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست .

بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود.

آن گاه خطاب به جماعت گفت :

مردم !هرکس از شما که مى داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد!

کسى برنخاست .

گفت : حالا هرکس از شما که خود را آماده مرگ کرده است ، برخیزد!

باز کسى برنخاست .

گفت : شگفتا از ما که به ماندن اطمینان نداریم؛ اما براى رفتن نیز آماده نیستیم

شفا با خاک عزاداران حسینی

چشمانی که با گِلِ عزای امام حسین(ع) شفا یافت!


IMAGE635193742360971236.jpg

آیت الله بروجردی علت دارا بودن چنین نعمتی را چنین نقل فرموده اند: در یکی از سال ها که در بروجرد بودم به چشم درد عجیبی مبتلا گردیدم که بسیار مرا نگران ساخته بود و از سوی دیگر معالجه پزشکان نیز سودی نمی کرد و درد چشمان من هر روز بیشتر می گردید تا اینکه ایام محرم فرا رسید.

در ایام محرم آیت الله فقید، دهه اول محرم را روضه داشتند و دسته های مختلف نیز در این عزاداری شرکت می نمودند. یکی از دسته هایی که در روز عاشورا به منزل آقا وارد شده بود، هیئت گِل گیرها بودند که نوعا شامل سادات، اهل علم ومحترمین می شدند، که به علت پوشانیدن تمام بدت خود با گِل، بدین نام معروف شده بودند.

این دسته در حالی که هر یک حوله سفیدی به کمر بسته و سر و سینه خود را گِل آلود کرده بودند و با سوز و گدازی فراوان به نوحه خوانی می پرداختند، آن روز را تا ظهر عزاداری کردند.

آیت الله بروجردی در ادامه بیان می فرمایند، هنگامی که این دسته مشغول عزاداری و خواندن نوحه های غریبانه ای بودند، من هم در گوشه ای نشسته و آهسته آهسته اشک می ریختم و در این بین هم مقداری گِل از روی پای یکی از همین افراد گِل گیر برداشته و بر روی چشم های ملتهب و ناراحتم کشیدم و ناگاه متوجه گردیدم به برکت همین توسل چشمانم شفا یافته است و تا امروز علاوه بر اینکه مبتلا به چشم درد نشده ام، از نعمت بینایی کامل نیز برخوردارم و به برکت امام حسین (ع) احتیاج به عینک هم ندارم.

البته باید به این نکته نیز اشاره کرد با توجه به اینکه در سال های آخر عمر آیت الله بروجردی تمام قوای جسمانی ایشان تحلیل رفته بود، با این وجود تا آخرین ساعات زندگی تنها به برکت ذره ای از گِل مجلس عزای سید الشهدا(ع) از بینایی کامل برخوردار بودند.


منابع:

1-رجالی تهرانی، علیرضا. آثار و برکات سید الشهدا(ع): 117.
2-محمدی اشتهاردی، محمد. امام حسین (ع) آفتاب انقلاب اسلامی: 288.
3-علاقه مند تبریزی، محمدعلی. چهارده معجزه از چهارده معصوم: 60.


عنایت امام رضا (ع) به آیت الله بهجت


یک روز هنگامی که پدرم از حرم امام رضا علیه السلام به دفتر برگشته بودند در حالی که من حواسم متوجه کارم بود، ایشان مطلبی را گفتند...

حجت الاسلام علی بهجت فرزند عارف بی‌نظیر عالم حضرت آیت الله محمدتقی بهجت رحمه الله علیه نقل می‌کند:


"در جریان درست کردن قفسه کتاب‌های ایشان(پدر)، دستم زیر قفسه فلزی کتاب رفت و عصب آن قطع شد و تا استخوان برید. در بیمارستان دستم جراحی شد و آن را بخیه کردند. بعد از گذشت چهار پنج ماه دستم خیلی درد گرفت و به تدریج درد آن شدت یافت و من نگران شده بودم ولی در این باره به پدرم چیزی نگفتم چون نگران می‌شدند و تاکید می‌کردند که همان ساعت به پزشک مراجعه کنم و مرتب از آن می‌پرسیدند. دو سه روز از این ماجرا گذشت. یک روز هنگامی که پدرم از حرم امام رضا علیه السلام به دفتر برگشته بودند در حالی که من حواسم متوجه کارم بود، ایشان مطلبی را گفتند که شنیدم ولی توجه نداشتم. نیم ساعت بعد جمله پدرم به یادم افتاد. آن‌چه از آن در ذهنم مانده بود، این بود: این طور برایم مکشوف... و بعد کلمه مکشوف را نیمه رها کردند و فرمودند: معلوم شد که اگر کسی جایی از بدنش را که درد می‌کند به هر مکانی از حرم امام رضا علیه السلام بمالد یا دستش را به حرم بمالد و به موضع درد بکشد و این کار را تکرار کند، دردش برطرف می‌شود. هنگامی که این جمله یادم آمد با خود گفتم: نکند مخاطب ایشان در آن سخن، خود من بودم! لذا بلافاصله در دفترم یادداشت کردم که آقا چنین مطلبی را به من فرمودند. روز بعد به حرم مشرف شدم و دست خودم را به حرم مالیدم. این کار را روز بعد هم تکرار کردم. درد دستم بهبود یافت و تاکنون هم دیگر درد نگرفته است. تاکید می‌کنم که ایشان مطلقا از درد دست من خبر نداشت چون اگر خبر داشت مرتب پیگیری
می‌کرد."