7 تیر، سال روز شهادت آیة الله دکتر سید محمد حسینی بهشتی، 1360.
به مسجدی در شهر بافق رفته بودم که این خاطره را برایم تعریف کردند: این مسجد، دو در دارد؛ یکی از پشت شبستان به خارج راه دارد و دیگری در ورودی عادی است. آقای بهشتی قبل از شهادت، به شهر ما سفر کرد تا در این مسجد، سخنرانی کند. منافقین هم از شهرهای دیگر با مینی بوس و دیگر وسایل نقلیه، برای به هم زدن جلسه و دادن شعار علیه شهید بهشتی، آمده بودند. خوشبختانه چون جمعیت داخل مسجد، مملو از طرفداران وی بود، نتوانستند جلسه سخنرانی را به هم بزنند. بعد از سخنرانی به وی اصرار کردیم از در پشت شبستان خارج شود تا منافقین نتوانند بیشتر از این علیه وی شعار دهند؛ ولی او به صورت جدی گفت: نه، اینها این همه راه را برای همین آمده اند که علیه من شعار بدهند؛ بگذارید چند مرگ بر بهشتی هم در حضور خود من بگویند.
شیخ طوسی ( ره ) در امالی روایت کرده است: حسین بن محمد بن عبدالله از پدرش نقل میکند:
در مسجد مدینه مشغول نماز خواندن بودم، دو مرد عرب را دیدم که در یک طرف من نشسته اند و مشغول صحبت هستند، یکی از آن دو به دیگری گفت: هیچ میدانی بر من چه گذشته است؟ در بدنم دردی به وجود آمده بود که هیچ یک از طبیب ها نمی توانستند مرض مرا تشخیص بدهند تا حدی که از خودم ناامید شدم، روزی پیرزنی به نام ام سلمه که همسایه ما بود به خانه ما آمد و از حال من سؤال کرد و گفت: اگر من درد تو را دوا کنم چه میگویی؟ گفتم: غیر از این، آرزویی ندارم، آن زن پیر به خانه خود رفت و بعد از لحظاتی وارد منزل من شد و همراه خود ظرفی پر از آب آورد و گفت: این آب را بخور تا خوب شوی. گفتم: اشکالی ندارد، آن آب را خوردم و لحظه ای از این جریان نگذشته بود که صحیح و سالم شدم و دردی را در بدن احساس نکردم. مدتی آن واقعه گذشت. دیگر اثری از آن مرض وجود نداشت. روزی آن پیرزن به خانه ما آمد، به او گفتم: ای ام سلمه! به من بگو آن چه شربتی بود که به من دادی و درد مرا برطرف کرد؟
پیرزن گفت: با این دانه تسبیح که در دست دارم، پرسیدم: این چه تسبیحی است؟ گفت: این تسبیح با خاک کربلا درست شده است، آن زن پیر دید که من خیلی عصبانی شدهام، از خانه ما بیرون رفت، هنوز به خانهاش نرسیده بود که دوباره همان درد در من ظاهر شد و نمیتوانستم از آن خلاص شوم و هیچ چیز نمیتوانست درد مرا علاج کند، در این هنگام بود که مؤذن بالای مناره رفت و شروع کرد به اذان گفتن و من هم مشغول نماز شدم و بعد از آن متوجه نشدم که او کجا رفت و وضعیت من چگونه شد. (تحفة المجالس. )
منبع: کرامات حسینیه و عباسیه ؛ موسی رمضانی پور نوبت چاپ: هفتم تاریخ چاپ: زمستان 1386 چاپ: محمد (ص) ناشر: صالحان صفحات 22 و 23
ای مهد پناه بی کسان درگاهت
ای شهد شفاء محبّت دلخواهت
ای تربت پاک کربلای تو حسین
درد همه را دوای درمانگاهت
جوانے نزد شیخ حسنعلے نخودکی آمد و گفت:
سـه قفل در زندگی ام وجود دارد و سـه کلید از شما مےخواهم.
قفل اول اینست کــه دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم.
قفل دوم اینکــه دوست دارم کارم برکت داشته باشد.
قفل سوم اینکـه دوست دارم عاقبت بخیر شوم.
شیخ فرمود :
براے قفل اول نمازت را اول وقت بخوان.
براے قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان.
براے قفل سوم نمازت را اول وقت بخوان.
جوان عرض کرد: سـه قفل با یک کلید ؟!
شیخ فرمود : نماز اول وقت « شاه کلید » است !
کسی که در برابر خداوند زانو می زند
می تواند در برابر هر کسی ایستادگی کند . . .
علامه جعفری میگفتند تو یکی از زیارت هام که مشهد رفته بودم به امام رضا گفتم: «یا امام رضا دلم میخواد تو این زیارت خودمو از نظر شما بشناسم که چه جوری منو میبینید؛ نشونهاشم این باشه که تا وارد صحن حرمتون شدم اولین کسی که با من حرف میزنه من پیامتو بگیرم . وارد صحن که شدم خانممو گم کردم .اینور و بگرد انور و بگرد
، یه دفعه دیدم چند قدم جلوتر داره به سمت حرم میره، خودمو رسوندم بهش و از پشت سر صداش زدم که کجایی؟
روشو که برگردوند دیدم زن من نیست، بلافاصله بهم گفت (( خیلی خری))
حالا منم مات مونده بودم که امام رضا عجب رک حرف میزنه. خانمه دید انگار دست بردار نیستم دارم نگاش میکنم، دوباره گفت نه فقط خودت، پدر و مادر و جد و آبادتم خرند
ایشون میگفت: این داستان رو برا شهید مطهری تعریف کردم تا ۲۰ دقیقه میخندید
در شأن و منزلت بسم الله همین بس که به فرموده امیرالمومنین امام علی بن ابیطالب سلام الله علیه، اسرار کلام خداوند در قرآن است و اسرار قرآن در سوره فاتحه و اسرار فاتحه در "بسم الله الرحمن الرحیم" نهفته است.
آیت الله بروجردی علت دارا بودن چنین نعمتی را چنین نقل فرموده اند: در یکی از سال ها که در بروجرد بودم به چشم درد عجیبی مبتلا گردیدم که بسیار مرا نگران ساخته بود و از سوی دیگر معالجه پزشکان نیز سودی نمی کرد و درد چشمان من هر روز بیشتر می گردید تا اینکه ایام محرم فرا رسید.
در ایام محرم آیت الله فقید، دهه اول محرم را روضه داشتند و دسته های مختلف نیز در این عزاداری شرکت می نمودند. یکی از دسته هایی که در روز عاشورا به منزل آقا وارد شده بود، هیئت گِل گیرها بودند که نوعا شامل سادات، اهل علم ومحترمین می شدند، که به علت پوشانیدن تمام بدت خود با گِل، بدین نام معروف شده بودند.
این دسته در حالی که هر یک حوله سفیدی به کمر بسته و سر و سینه خود را گِل آلود کرده بودند و با سوز و گدازی فراوان به نوحه خوانی می پرداختند، آن روز را تا ظهر عزاداری کردند.
آیت الله بروجردی در ادامه بیان می فرمایند، هنگامی که این دسته مشغول عزاداری و خواندن نوحه های غریبانه ای بودند، من هم در گوشه ای نشسته و آهسته آهسته اشک می ریختم و در این بین هم مقداری گِل از روی پای یکی از همین افراد گِل گیر برداشته و بر روی چشم های ملتهب و ناراحتم کشیدم و ناگاه متوجه گردیدم به برکت همین توسل چشمانم شفا یافته است و تا امروز علاوه بر اینکه مبتلا به چشم درد نشده ام، از نعمت بینایی کامل نیز برخوردارم و به برکت امام حسین (ع) احتیاج به عینک هم ندارم.
البته باید به این نکته نیز اشاره کرد با توجه به اینکه در سال های آخر عمر آیت الله بروجردی تمام قوای جسمانی ایشان تحلیل رفته بود، با این وجود تا آخرین ساعات زندگی تنها به برکت ذره ای از گِل مجلس عزای سید الشهدا(ع) از بینایی کامل برخوردار بودند.
1-رجالی تهرانی، علیرضا. آثار و برکات سید الشهدا(ع): 117.
2-محمدی اشتهاردی، محمد. امام حسین (ع) آفتاب انقلاب اسلامی: 288.
3-علاقه مند تبریزی، محمدعلی. چهارده معجزه از چهارده معصوم: 60.