ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
مرد
جوانی پدر پیرش مریض شد. چون وضع بیماری پیرمرد شدت گرفت او را در گوشه
جاده ای رها کرد و از آنجا دور شد. پیرمرد ساعت ها کنار جاده افتاده بود و
به زحمت نفس های آخرش را می کشید. رهگذران از ترس واگیرداشتن بیماری و فرار
از دردسر روی خود را به سمت دیگری می چرخاندند و بی اعتنا به پیرمرد نالان
راه خود را می گرفتند و می رفتند.
شیوانا
از آن جاده عبور می کرد. به محض اینکه پیرمرد را دید او را بر دوش گرفت تا
به مدرسه ببرد و درمانش کند. یکی از رهگذران به طعنه به شیوانا گفت:" این
پیرمرد فقیر است و بیمار و مرگش نیز نزدیک! نه از او سودی به تو می رسد و
نه کمک تو تغییری در اوضاع این پیرمرد باعث می شود. حتی پسرش هم او را در
اینجا به حال خود رها کرده و رفته است. تو برای چی به او کمک می
کنی!؟"شیوانا به رهگذر گفت:" من به او کمک نمی کنم!! من دارم به خودم کمک
می کنم. اگر من هم مانند پسرش و رهگذران او را به حال خود رها کنم چگونه
روی به آسمان برگردانم و از خالق هستی تقاضای هم صحبتی داشته باشم. من دارم
به خودم کمک می کنم !"
سلام دوست عزیز
اگر مایل به فعال و استفاده از امکانات جدید بلاگ اسکای هستید با ما همراه باشید.
نظرسنجی، ابر برچسب ها، لایک مطالب، نمایش نظرات در ادامه مطالب، امتیاز دهی به نظرات و ...
سفارش تغییر و ویرایش قالب های بلاگ اسکای نیز پذیرفته می شود.
منتظر حضورتان هستیم.
همیار بلاگ اسکای