داستــــانها و درســـها

داستــــانها و درســـها

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
داستــــانها و درســـها

داستــــانها و درســـها

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک

سنگ را از سر راه برداریم


در زمان ها ی گذشته ، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد

و برای این که عکس العمل مردم را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد !
بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند . بسیاری هم غرولند می کردندکه این چه شهری است که نظم ندارد .
حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و . . .
با وجود این هیچ کس تخته سنگ را از وسط بر نمی داشت !
نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود ، نزدیک سنگ شد ، بارهایش را زمین گذاشت
و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد .
ناگهان کیسه ای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود
، کیسه را باز کرد و داخل آن سکه های طلا و یک یادداشت پیدا کرد .
پادشاه درآن یادداشت نوشته بود :
هر سد و مانعی می تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد